جدول جو
جدول جو

معنی خنبک زدن - جستجوی لغت در جدول جو

خنبک زدن
(بِ مَ دَ)
دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن. (ناظم الاطباء) :
خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس.
خاقانی.
در تماشای دل بدگوهران
میزدی خنبک بر آن کوه گران.
مولوی.
گوید او محبوس خنب است این تنم
چون من اندر بزم خنبک می زنم.
مولوی.
، مسخره کردن. تمسخر کردن:
پر ز سرتا پای زشتی و گناه
تسخر و خنبک زدن بر اهل راه.
مولوی.
چون ملائک مانع آن می شدند
بر ملائک خفیه خنبک می زدند.
مولوی.
، دمبک زدن. تنبک زدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خنبک زدن
تنبک زدن، دست زدن و اظهار شادمانی کردن
تصویری از خنبک زدن
تصویر خنبک زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنبر زدن
تصویر چنبر زدن
دور خود حلقه زدن مانند حلقه زدن مار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنبک زدن
تصویر چنبک زدن
سرپا نشستن، چمباتمه زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ)
طبل زدن. نواختن طبل. نواختن چوب بر تخته. عمل پاسبانان شبگرد در بیدار ساختن پاسبانان با نواختن چوبی به چوب دیگر:
ناهید زخمه زن گه چوبک زدن به شب
چابک زن خراجی چوبک زنان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بِ ما کَ دَ)
خندیدن:
خندۀ خوش زآن نزدی شکرش
تا نبرد آب صدف گوهرش.
نظامی.
سر که شود کاسته چون موی تو
خنده زند چون نگرد روی تو.
نظامی.
هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده.
سعدی.
کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن
ببر گرفتن مهر گلابدان ماند.
سعدی.
کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است
چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما.
امیر شاهی (از آنندراج).
، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) :
چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
سرپا نشستن. چنباتمه نشستن. به چک نشستن. جلوس. قرفصاء. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وُ صی ی)
بیرون کردن پنبه از تخم. حلاجی کردن پنبه. تندیف. ندف. حلج. ندش. (منتهی الارب) ، پر کردن پنبه در چیزی:
هر روز بهر پنبه زدن بر دواج چرخ
صبح از عمود مشته کند وز افق کمان.
اثیر اخسیکتی (از آنندراج).
تفدیک، تفتیک، پنبه زدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ کَ تَ)
حلقه زدن:
درون دریا مد آمدی به روز دو بار
چنانکه چرخ زدی اندر آب او چنبر.
فرخی.
زین دو سه چنبر که بر افلاک زد
هفت گره بر کمر خاک زد.
نظامی.
رجوع به چنبر شود
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ دَ)
برهم زدن دستها در فرح و شادی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ گُ اَ کَ دَ)
کارهای آسان را دشوار کردن. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(بِ غَ بُ دَ)
خندق کندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ مُ تَ)
چنبرزدن. چنبره زدن. چنبرک کردن. حلقه زدن. خمیده شدن. و رجوع به چنبرک کردن و چنبر زدن و چنبره زدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
با خنجر زخم زدن. خنجربه چیزی فروکردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
دست و ساعد می کشد درویش را
تا نپنداری که خنجر میزند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ شُ دَ)
نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (بهار عجم) (آنندراج). گنبد. گنبده. گنبدی. گنبد کردن:
چو جولان کند هست کوه روان
چو گنبد زند گنبد اخضر است.
امیرمعزی (از فرهنگ رشیدی).
هر خدنگی که سوی گور گشاد
گور گنبد زد وخدنگ افتاد.
امیرخسرو.
- گنبدزنان، صفت فاعلی از گنبد زدن، در حال گنبد زدن. گنبدزننده:
درین نخجیرگه افلاک را بنگر سراسیمه
که شد گنبدزنان گویی گریزان خیل آهوئی.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کَ دَ)
بمعنی انگشت زدن... (بهار عجم) (آنندراج). نواختن تنبک که یکی از آلات موسیقی ضربی است. رجوع به تنبک شود
لغت نامه دهخدا
(بِ غَ ضَ مَ دَ)
کف بر کف زدن مطابق اصول و دایره و دف زدن را نیز گویند. (از شرفنامۀ نظامی چ وحید) :
درآمد بشورش دم گاودم
بخمبک زدن خام روئینه خم.
نظامی (شرفنامه ص 103)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشک زدن
تصویر خشک زدن
خشکش زد. مات و مبهوت ماند (بسبب تعحب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمک زدن
تصویر خمک زدن
تنبک زدن، دست زدن و اظهار شادمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی جست زدن جانوران (آهو اسب و غیره) گنبدی کردن طاق زدن: چو جولان کند هست کوه روان چو گنبد زند گنبد اخضر است. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه زدن
تصویر پنبه زدن
بیرون کردن پنبه از تخم حلاجی کردن پنبه ندف، پر کردن پنبه در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده زدن
تصویر خنده زدن
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبر زدن
تصویر چنبر زدن
حلقه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چندک زدن
تصویر چندک زدن
سرپانشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبک زدن
تصویر تنبک زدن
نواختن تنبک که یکی از آلات موسیقی ضربی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبک زدن
تصویر چنبک زدن
جستن خیز برداشتن، چمباتمه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبر زدن
تصویر چنبر زدن
((~. زَ دَ))
حلقه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنبه زدن
تصویر پنبه زدن
((~. زَ دَ))
بیرون کردن پنبه از تخم، پر کردن پنبه در چیزی
فرهنگ فارسی معین
حلقه زدن، دایره وار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
Peck, Tip
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
bicar, dar um conselho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
picotear, dar un consejo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
dziobać, dawać radę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
клевать , дать совет
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
клювати , давати пораду
دیکشنری فارسی به اوکراینی